-
کار
یکشنبه 13 مهر 1393 19:37
مدتیه که دنبال کار میگردم. توی این مدت, توی ورکشاپهای زیادی شرکت کردم برای نوشتن رزومه و کاور لتر, برای career planning , برای مصاحبه و برای جستجوی کار. نکته ای که برام جالبه, اینه که اینجا, برای مهاجرها, از اینجور ورکشاپها, که همه اش هم بصورت رایگان هست, زیاده. یک برنامه دیگه ای هم هست که برای هر شخصی که درخواست بده,...
-
آپدیت
یکشنبه 6 مهر 1393 11:08
خوب مثل اینکه باز هم پاییز از راه رسیده و برگهای زرد و قرمز, همه جا رو پوشوندن. اینجا, مثل بهارش که بیشتر از یک ماه طول نمیکشه (حداکثر), پاییزش هم خیلی به سرعت میاد و میره. یعنی دو سه هفته ای برگها به شدت میریزن و مثلاً ماشینی که شب پارک کرده, صبح یه عالمه برگ روش نشسته. بعدشم دیگه هر لحظه باید منتظر زمستون بود. گاهی...
-
دفاع داخلی
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 06:50
خدا رو شکر دفاع داخلی به خوبی و خوشی پیش رفت. البته ظاهراً از اولش هم قرار نبود که توی این جلسه, کسی سئوالی رو برای گیر دادن به من بپرسه. هدف, بیشتر این بود که نقاط ضعف کار رو از دید خودشون, به من بگن که من بتونم برای دفاع اصلی, آماده تر باشم. جلسه خیلی دوستانه بود خلاصه. و حالا میریم برای مرحلهء نهایی. خدا کنه دومی...
-
سلام
شنبه 13 اردیبهشت 1393 19:09
باز هم سلام باز من از یه غیبت کبرای دیگه برگشتم. از اونجا که مدتها بود اینجا ننوشته بودم, عید نوروز و روز زن و مرد و مناسبتهای دیگه رو به دوستان تبریک میگم. ممنون از دوست خوبی که جویای احوالم شد ما خدا رو شکر خوبیم و میگذرونیم. خبر جدید اینکه دوشنبه هفته دیگه, دفاع داخلی دارم, توی دانشکده ما, دانشجوی دکترا, دو تا دفاع...
-
مریم خانم
چهارشنبه 21 اسفند 1392 15:38
مریم خانم, پیرزن 80 و خورده ای ساله ای بود که همیشه لبخند به لبش بود و به هیچکس اجازه نمیداد از بدی و غم حرف بزنه, همیشه ترانه های شاد میخوند. در حضورش هیچکس جرات نداشت پشت سر کسی حرف بزنه. هر خوبی ای که میتونست, در حق هر کسی میکرد. کلید در خونه اش رو خیلیها داشتن و این در, حداقل 10-15 بار در طول روز باز و بسته میشد....
-
مهمانی
دوشنبه 7 بهمن 1392 12:06
سلام امیدوارم که من رو به خاطر بیارین دیروز مهمون داشتیم و قرار بود که آبگوشت بپزیم. صبح زود از خواب بیدار شدم, گوشت و پیاز و نخود و لوبیا رو که از دیروز آماده کرده بودم با هم مخلوط کردم. آب رو ریختم, زردچوبه و فلفل رو اضافه کردم, درجه گاز رو زیاد کردم و گذاشتم که آب جوش بیاد. چشیدم که مطمئن بشم ادویه اش برای شروع خوب...
-
برای اندیشه
سهشنبه 1 بهمن 1392 15:36
سلام اندیشه جان. خوبی؟ من برات ایمیل فرستادم, ولی ظاهراً ایمیل ارسال نمیشه. آدرس ایمیلت درسته؟ مرسی
-
اکسپکتورانت - دکسترومتورفان ؟؟؟
چهارشنبه 15 آبان 1392 16:07
بالاخره بعد از اینهمه سال زندگی, به لطف سرماخوردگی در غربت, امروز فهمیدم که اکسپکتورانت و دکسترومتورفان هرکدوم چی هستن و به چه دردی میخورن و اصلاً فرقشون با هم چیه. یا اینکه چرا میگن سوپ و مایعات گرم بخورین اینجور مواقع. اگه برم دکتر, 2 ساعت باید معطل بمونم و آخرش هم دکتر های اینجا تا براشون قسم نخوری که دارم میمیرم,...
-
زمستان و ....
دوشنبه 13 آبان 1392 16:22
یادمه یکی از فامیلهامون تعریف میکرد قدیما بچه که بودیم, گاهی WC رفتن رو میپیچوندیم, چون wc سوسک داشت و تاریک بود و خلاصه خیلی مشکلات داشت. ما هم ترجیح میدادیم نریم و شب دشکمون رو خیس کنیم و فردا صبحش کتک بخوریم و .... حالا شده حکایت wc رفتن ما توی زمستون. وقتی دو سه تا شلوار و جوراب رویهم پوشیدی و سه چهار لایه هم بلوز...
-
دوچرخه
چهارشنبه 8 آبان 1392 15:02
زین دوچرخه ام رو دزدیدن حالا خوبه تابستون تموم شد, تابستون سال دیگه باید دوباره زین بخرم.
-
اتوبوس
چهارشنبه 8 آبان 1392 14:53
شب بود, ساعت 7:40 تقریباً. کلاس ورزش که تموم شد, مثل برق, سویی شرتم رو روی لباس ورزشم پوشیدم و دویدم که به اتوبوس برسم. هوا سرد بود. -7 تقریباً؛ ولی وقت نداشتم لباس گرم بپوشم. هوا هم تاریک شده بود. دویدم. از چهارراه رد شدم و موفق شدم به اتوبوس برسم. هیچ کس دیگه تو اتوبوس نبود. خودم بودم و راننده. وسط راه, یه خانم و...
-
این روزها
جمعه 26 مهر 1392 15:55
موهام یک کمی بلند شده و مثل ببئی ها شدم. دارم با خودم مبارزه میکنم سر اینکه باز برم کوتاه کنم یا نه... این هفته رفتیم سینما و GRAVITY رو دیدیم. هفته های قبل هم cloudy with a chance of meatballs 2 و despicable me 2 رو دیدیم. great gatsby رو هم داخل خونه تماشا کردیم. gravity و great gatsby رو فکر میکردم خیلی خوشم بیاد,...
-
پاییز
پنجشنبه 28 شهریور 1392 14:11
معذرت از دوستان, که کامنتها رو اینقدر دیر جواب دادم. الان دیگه کلاً کامنتها رو آزاد گذاشته ام. امیدوارم منو ببخشین. چقدر جالبه که یکدفعه یک بو/طعم/هوا/ترکیب رنگ یا یه مجموعه ای از اینها, آدمو میـــــــــــــبره به سالیان پیش. بعد یه دفه آدم به خودش میاد و میبینه که داره تو ذهنش گذرِ سالها رو مرور میکنه و خاطره های خوب...
-
رمز
چهارشنبه 27 شهریور 1392 16:47
چند وقته دارم به این موضوع فکر میکنم که باید خاطراتم رو عمیق تر بنویسم تا حداقل بعداً که بهشون نگاه میکنم, یه چیزایی از زندگی گذشته ام یادم بیاد. امروز, وقتیکه داشتم سعی میکردم به خاطر بیارم که صاحبخونه قبلیم که توی نونوایی کار میکرد و گاهی برامون نون میاورد, آیا نون سنگک میاورد یا بربری, باز به این فکر افتادم که اگه...
-
شنبه یا دوشنبه؟
سهشنبه 26 شهریور 1392 15:31
هنوز بعد از 4-5 سال, بصورت ناخودآگاه, به دوشنبه (روز اول هفتهء اینجا) میگم شنبه. به سه شنبه میگم یکشنبه و .... امروز پیشرفت جدیدی هم کردم و میخواستم به جای سپتامبر بگم "مهر".
-
32 سال
پنجشنبه 21 شهریور 1392 16:42
هر کی میگه چند سالته؟ میگم 30 سال. دیروز داشتم فکر میکردم واقعاً چند سالمه؟؟؟ بعد یهو متوجه شدم اِاِاِاِاِاِاِاِ ........................... دی امسال, یعنی همین 2-3 ماه دیگه, میشه 32 سالم یعنی 11680 روز. یعنی من تا حالا حدود 11680 بار صبحانه خوردم, 3900 بار حمام رفته ام, 23360 بار موهامو شونه کردم, حالا اگه بخوام بگم...
-
اتوبوس
پنجشنبه 21 شهریور 1392 14:42
خدا رحمت کنه اونهایی که توی تصادف اتوبوس کشته شدن. اصلاً فکرش رو میکردن که این آخرین سفرشونه؟ چند بار من مسیر اصفهان - تهران رو با همین همسفر رفتم و اومدم. چقدر مرگ بهمون نزدیکه. چقدر توی این دنیای بی وفا, قدر زندگی و سلامتیمون رو نداریم و سر چیزهای بیخود ناراحت میشیم.
-
فیلم
چهارشنبه 20 شهریور 1392 18:27
primal fear : در مورد پسری بود که متهم میشه که یک کشیش رو کشته. داستان در مورد اکتشافاتِ وکیل این پسر و دادگاههایی هست که برگذار میشه و حقیقتِ نسبتاً پیچیده ای هست که پشت این قضیه است. اگه یک کلمه بیشتر بگم, فیلم لو میره. insidious : در مورد خانواده ای هست که روحِ پسرشون, جسمش رو ترک کرده و رفته یه جایی به نام...
-
تیپ
چهارشنبه 20 شهریور 1392 17:55
یکی از چیزهایی که به نظرم مسخره است "تیپ" یا "انعام" هست. میری رستوران, یه غذا میذارن جلوت که برای خودشون 5 دلار هم تموم نشده, 20 دلار میگیرن, بعد 4 دلار باید تیپ بدی. البته خوب اون 20 دلار احتمالاً میرسه به رستوران و تیپ میرسه به پیشخدمت. بعد پیشخدمت برای اینکه بیشتر خوش خدمتی کنه و تو رو تشویق...
-
سیــــــب
جمعه 15 شهریور 1392 14:10
خوب من عاشق سیبم. یکی از علایقم اینه که شب, همینطور که چراغ اتاق خاموشه, یه سیب بردارم و برم رو تختخواب بشینم و از پنجره, پارک رو نگاه کنم و سیبم رو گاز بزنم. سیب, سکوت, آرامش.......
-
فیلم
چهارشنبه 13 شهریور 1392 14:53
devil 2010 sinister 2012 ferquency 2000 اینها فیلمهای جدیدی هستن که دیدیم. devil داستان 5-6 نفره که توی یه آسانسور گیر میفتن و ظاهراً یکی از اونها شیطانه. sinister داستان یک نویسنده است که برای نوشتن یه داستان جدید, با خانواده اش به منزلی نقل مکان میکنه که قتل مرموزی توش اتفاق افتاده. این نویسنده شروع به تحقیق در مورد...
-
اول مهر
چهارشنبه 13 شهریور 1392 12:56
5 سال پیش همچین روزهایی با یه دنیا عشق و امید و آرزو داشتم آماده میشدم برای اولین کلاسهام. مثل این دانشجوهایی که امروز میبینم, با کلی شور و شوق. فکر کنم همه مون اول مهر رو دوست داریم و کلی برامون حس نوستالژیک ایجاد میکنه. لباسهای نو, کتاب و دفتر نو, شور و شوق برای یاد گرفتن چیزهای جدید و برای یکسال خانومتر یا آقاتر...
-
من
پنجشنبه 31 مرداد 1392 13:48
-
بچه
جمعه 25 مرداد 1392 17:35
باز رفته ام تو فیسبوک عکس یه بچه دیده ام, یه عالمه قربون صدقه اش رفته ام, بعد یادم اومده که چقـــــــــدر دلم بچه میخواد. بعد با خودم گفته ام اصلاً بیخیال همه فکرها, بچه دار شدن خیلی هم خوبه. بعد باز رفته ام توی فکر. توی فامیلمون یه خونواده هستن که از بچگی, بچه هاشون رو تحویل نمیگرفتن. اگه بچه یه کار اشتباهی میکرد,...
-
از همه جا
سهشنبه 22 مرداد 1392 17:18
فال حافظ امروزم: خنک نسیــــم معنبر شــــــمامهای دلخــواه که در هوای تو برخاســـــــت بامداد پگـــاه دلیل راه شــــــو ای طایر خجســــته لقـــــا که دیده آب شد از شوق خـاک آن درگـــاه به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است هلال را ز کـــــــــنا ر افـــق کنیــــد نگـــــــاه منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت مگر تو عفو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مرداد 1392 15:54
خوب الان هیچی نمیتونم بگم طبیعتاً. فکر کنم خیــــــــلی وقته ننوشته ام. همیشه به خودم میگم که زود به زود مینویسم و هر مطلبی از وبلاگ هر یک از دوستان که خوندم, همون موقع کامنت میگذارم و .... ولی واقعیت اینه که نمیشه. دلیلش اینه که 1- واقعاً نمیدونم روزهام چجوری میان و میرن و اینکه چرا اصلاً وقت ندارم. تنها که بودم,...
-
کتابخانه نوشت
چهارشنبه 26 تیر 1392 18:48
از پشت سرم میشنوم: "ببخشید", یک کم مکث میکنم, پسر دوباره میگه: "ببخشید", برمیگردم میبینم یه پسر (که فکر کنم آفریقایی هست) که برای اولین باره که میبینمش, میگه: "ببخشین میشه مراقب وسایل من باشین, من باید برم و برگردم." میگم "باشه" و صندلیم رو میچرخونم تا بتونم وسالیش رو که دو تا...
-
رانندگی
سهشنبه 25 تیر 1392 09:14
فردا بالاخره مهربون من میاااااااد یه چیز در مورد رانندگی بگم. یه قانونی که به نظرم مسخره است تو رانندگی اینجا (ایران رو یادم نیست چجوری بود), اینه که وقتی میخوای بپیچی به راست, باید چرخش به راستت رو انجام بدی و بعد وایستی (مثلاً تو زاویه 45 درجه) دور و برت رو نگاه کنی ببینی میشه ادامه داد یا نه. این یعنی اینکه دقیقاً...
-
دعا
یکشنبه 23 تیر 1392 16:17
دوستان, توی این ماه, برای من هم دعا کنین, اگه زحمتی نیست, برای مادربزرگم هم که امسال فوت کردن, یک حمد و سوره بخونین. خیلی خیلی ممنون
-
کف صابون منم
یکشنبه 23 تیر 1392 13:10
اینو دیشب تو وبلاگ قبلیم نوشته بودم: ساعت 9 ِ شنبه شب تابستون, توی کتابخونه دانشگاه, توی دستشویی, قو پر نمیزنه, یهو به خودم میام, میبینم دارم ترانه زمزمه میکنم, اونم چی: کف صابون منم, کف صابون منم, تمیزم و با میکروب, همیشه دشمنم.... فک نکنم به سنِ کسایی که اینجا رو میخونن قد بده, اون موقعها که من بچه بودم, این یه...