این روزها

موهام یک کمی بلند شده و مثل ببئی ها شدم. دارم با خودم مبارزه میکنم سر اینکه باز برم کوتاه کنم یا نه...


این هفته رفتیم سینما و GRAVITY رو دیدیم. هفته های قبل هم cloudy with a chance of meatballs 2 و despicable me 2 رو دیدیم. great gatsby رو هم داخل خونه تماشا کردیم. gravity  و great gatsby رو فکر میکردم خیلی خوشم بیاد, ولی معمولی بودن برام. شدیداً به بریکینگ بد علاقه پیدا کرده ام. 

دیروز کارهای این مقاله ام رو تموم کردم و منتظر یه ایمیل هستم تا اگه خدا بخواد, مقاله رو بفرستمش بره. حالا تا وقتی که جوابش بیاد میتونم بهش فکر نکنم. کاش قبول بشه که شدیداً بهش نیاز دارم.

یه رستوران چینی هست توی راه خونه, هر وقت که از جلوش رد میشم, دماغم رو مگیرم. بدترین چیز اینه که دقیقاً وقتی که به هواکشش میرسم, نفسم تموم بشه و مجبور بشم تموم اون بویی که عاشقشم رو ببلعم  من اصلاً آدمی نیستم که در مورد غذا حساس باشم و معمولاً هر چی جلوم بذارن میخورم. اما غذای چینی و هندی رو واقعاً نمیتونم. چندین بار سعی کردم, نشد.

امشب مهمون داریم و باید برم غذا درست کنم. کاش آدم میتونست وقتهایی که مهمون داره غذا از بیرون بگیره. اونوقت خیلی بیشتر خوش میگذشت. ولی فعلاً که نمیشه. باید زودتر غذا رو درست کنم که مهمونا که اومدن راحت باشم. پس من رفتم. 

خوب و خوش باشین